ایوان نجف ...

سه روز از اسکان ما در نجف میگذشت ولی توفیق ورود به حرم امیرالمومنین به خاطر ازدحام بسیار بالای جمعیت پیدا نکرده بودم، روز آخر که من و علی برای زیارت وداع رفته بودیم ، روبروی باب الساعة حرم امیرالمومنین روی آسفالت نشستیم و شروع کردیم از دور زیارت کردن و زیارت وداع رو خوندن. راستش دلم شکست و از آقا تقاضا کردم بعد از 3 روز ما رو بپذیرند دیگه ... دلمون خالی از نجف برنگرده ... به دقیقه نکشیده بود که دیدیم تب جمعیت فروکش کرد و من و علی در عین ناباوری از باب الرضا که شلوغترین ورودی حرم بود به راحتی وارد شدیم، وارد صحن حرم که شدیم با تعجب دیدیم صحن به نسبت خلوت تر شده و خیلی راحت از در ایوان طلای امیرالمومنین وارد مضجع شریفه شدیم ... با فشار جمعیت به جلو رانده میشدیم ولی تونستیم خودمون رو بکشیم کنار و خودمون رو برسونیم به دری که زوار بعد از زیارت ضریح ازش خارج میشن و کنار در ایستادیم با چشمان اشکبار از کرم و محبت آقا ... با دل سیری ناپذیر نگاهمون به ضریح بود و زیارت وداع روی لب هامون و اشک در چشمانمون ... بعد از یه دل سیر گریه و درد و دل دوباره برگشتیم به صحن حرم و یه گوشه نشستیم و با ناباوری به کرم مولا فکر میکردم ... که چطور شد اون همه جمعیت تبش فروکش کرد و ما انقدر راحت تا دم ضریح تونستیم پیش بریم ... هیچ چیز جز مدد مولا به ذهنم نرسید ...

السلام علیک یا امیرالمومنین ...

سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور ...

قدم به قدم ...

موکب به موکب ...

عمود به عمود ...

چه کششی دارد این عمودها ... به پای هر کدام که میرسی، انگار پایت را غل و زنجیر کرده اند ...

نمیدانی تمام میکنی یا نه ... دلت میخواهد بمیری پای هر عمود ... عشق است دیگر ؛ عشق ...

چشم به تلالوهای زیبای ضریحت دوخته ام ... چه کرده استاد فرشچیان ... نمیدانم محو زیبایی بوی سیبت بشوم یا محو تلالوهای گوشه گوشه ضریحت ... نمیدانم زمانی که پای عمود 1 ایستاده بودم؛ چه قراری داشتم ... نمیخواستم زود برسم ... عمود بر عمود باید بروی ... تا برسی به معشوق ...

نمیدانم باید تند بروم یا کند ... نمیدانم آرام دارم و قرار یا نه ... اینجا که میرسی،همه اش فرق میکند ... تند که میروی غصه تمام شدن درد و دل با عمود ها تو را میگیرد ... کند که میروی غصه دیر به معشوق رسیدن ...

قدم به قدم به این فکر میکنم که چگونه ... چگونه با شتران بی جهاز ... در این صحرای تفتیده ... با کاروانی از سرهای سر برافراشته ... میشود رفت ... 

عمود به عمود که مغیلان میبینم ، ذهنم ناخودآگاه زمین خوردن کودکی را مجسم میکند بر این خار ها ...

موکب به موکب ... یاد تشنه لبان کربلا ...

عَلَي الدُنيا بَعَدَكَ العفَا ...