حسین (ع) معجزه فطرت

حسین (علیه السلام) امامی است که نیاز به شناساندن ندارد..

حضرت آدم (ع) چون نامش را شنید قلبش فشرده شد و اشک از چشمانش جاری گشت و آنگاه پرسید این حسین کیست که نامش قلبم را شکست...

و خداوند اول روضه خوان اباعبدالله (ع) شد

حسین (ع) با جان انسان آمیخته شده...

حسین (ع) معجزه فطرت است1.

و مهدی موعود (عج) چون به دیوار کعبه تکیه زند خواهد فرمود :«...ألا یا أهل‏ العالم‏ إن جدّی الحسین قتلوه عطشان...»

و نیازی نیست که اهل عالم حسین (ع) را شناخته باشند!

جانها سوزان خواهدشد..

یا آهل العالم ان الحسین قتلوه عطشان...


1.آقای پناهیان-محرم91-دانشگاه امام صادق(ع)

طرح از حمیدژولانژاد(وصال)

حسین ! سایة تو از سر همه كم شد...

دلی كه سینه زن هر شب محرم شد

صدای هر تپشش ذكر یا حسینَم شد

به یاد غربت یك لحظة تو این گونه

بساط گریة هر روز من فرا هم شد

شبی كه در دل من خیمه زد غم از هر سو

دلم حسینیة بغض و آه و ماتم شد

فدای زلف پریشان تو كه بر نیزه

برای قافله سالاری تو پرچم شد

فرشته مثل رقیه سیاه می پوشد

حسین ! سایة تو از سر همه كم شد

همیشه هر شب جمعه امید دارم كه

دوباره زائر شش گوشة تو خواهم شد

قسم به عشق كه رنگ حسین می گیرد

دلی كه سینه زن هر شب محرم شد


شاعر: یوسف رحیمی

ح س ی ن ...

افسران - ح س ی ن

عشق يعني کوچه کوچه انتظار                   رؤيت خورشيد در باغ بهار
عشق يعني با جنون تا اوج‌ها                 رفتن از ساحل به بام موجها
عشق يعني يک تغزل شعر ناب                     مثنوي‌هاي خداي آفتاب
عشق يعني سوختن با شعله‌ها             سبز گشتن در شکوه قله‌ها
عشق يعني هاي هاي اشک‌ها                 در فرات بي‌وفا با مشک‌ها
دست‌افشان رقص سرخي واژگون          سعي در محراب با قانون خون
گفتمان مادران داغدار                               حسرت ديدار گل‌ها در بهار
يک نماد از قصه جام شراب                       رويکردي سبز در تفسير آب
عشق يعني يک شهود بي‌کران          سينه‌اي با وسعت هفت آسمان
در حضور آن فروغ تابناک                          سر تاويل شفق در جام تاک
پايکوبي بر فراز دارها                                    يک غزل با ميثم تمارها
يا قنوتي هم صداي آبها                                 در نماز صبح با مهتابها
عشق يعني کهکشان در کهکشان      چشم اميدي به سوي بي‌نشان
عشق يعني در فضاي رازها                        خلسه‌اي جاويد با پروازها
عشق يعني بي‌کران نورها                         با شقايق‌ها ميان هورها
طور سينين حيرتي بي‌انتها                     شعر شبنم در گلستان خدا
اشک غم در حسرت ديدارها                      همدلي تا صبح با تبدارها
عشق يعني يک سرود جاودان                     رقص گلها حيرت پروانگان
عشق يعني زينبي تا اوج‌ها                           ناخدايي بر فراز موجها
يک زبان در کام از سر غدير                         کهکشان آسمانهاي منير
چيرگي بر خار و خسهاي سراب                 مخزن‌الاسرار دخت بوتراب
انعکاس خطبه سجادها                              يورشي جاويد بر بيدادها
عشق يعني رود رود مادران                       در عزاي خيلي از نام‌آوران
غرق در خون ذوالجناحي اشکبار               در غم بشکوه آن تنها سوار
همنوا با عون يا جعفر شدن                       روي دستان پدر پرپر شدن
داستان خيمه‌هاي سوخته                        کودکاني از عطش افروخته
عشق يعني اربعين ياس‌ها                   اشک سرخي در غم عباسها
تا شهادت يک حبيب باوفا                                 پير برناي کتاب کربلا
جان فشاني مرگ احلي من عسل       خوش درخشيدن فراسوي زحل
عشق گفتي کربلا آمد به ياد                      هيبت خون خدا آمد به ياد
عشق گفتي نينوا آمد به ياد                        عصمت لاله‌ها آمد به ياد

نام شاعر:احمد ده‌بزرگي



حسین ...

نام خداوندگار عشق زمینی ...

خداوندگار ایثار ...

حسین یعنی از خودگذشتن ... حسین یعنی از بچه 6 ماهه گذشتن ...

حسین ...

یعنی عشق لایزال ... یعنی خون خدا ... یعنی عشق خدا ...

حسین معنی نمی دهد ... حسین فقط و فقط معنیش حسین میشود و بس ... حسین فقط و فقط زهرا معنی میشود ... فقط علی معنی میشود و فقط حسن ...

اما ...

عباس را فقط حسین معنا می بخشد ... عباس یعنی فقط حسینی باش ... فقط نوکر حسین باش تا عمود خیام باشی و بس ... تا

کمر شکسته حسین باشی ...

والسلام ...

آخر به کجا می روی ای دل که چنین مست و رها می روی ای دل...


افسران - سفر آغاز شد و نوبت پرواز شد و راه نفس باز شد و...

یادم آمد شب بی چتر و کلاهی که به بارانی مرطوب؛ خیابان زدم آهسته و گفتم:

چه هوایی ست..خدایی! من و آغوش رهایی...
سپس آنقدر دویدم طرف فاصله تا از نفس افتاد نگاهم به نگاهی...
دلم آرام شد...
آن گونه که هر قطره باران غزلی بود نوازش گر احساس که می گفت:
فلانی!چه بخواهی چه نخواهی به سفر می روی امشب...
پس سفر آغاز شد و نوبت پرواز شد و راه نفس باز شد و...

و قافیه ها از قفس حنجره آزاد و رها،در منه شاعر...
من بی تاب تر از مرغ مهاجر به کجا می روم اقلیم به اقلیم...
خدا هم سفرم بود و جهان زیر پرم بود سراسر...
که سر راه به ناگاه مرا تیشه ی فرهاد صدا زد:
نفسی صبر کن ای مرد مسافر...
قسمت می دهم ای دوست!
سلام من دل خسته ی مجنون شده را نیز به شیرین غزلهای خداوند، به معشوق دو عالم برسان...
باز دلم شور زد..
آخر به کجا می روی ای دل که چنین مست و رها می روی ای دل..
چشم وا کردم و خود را وسط صحن و سرا،عرش خدا،مست ورها در دل آیینه ...

جدا از غم دیرینه ولی دست به سینه یله دیدم..
منِ سر تا به قدم محو حرم بال ملک دور و برم یک سره مبهوت به لاهوت رسیدم...
چه بگویم که چه دیدم...که دل خویش بریدم به خدا رفت قرارم...
نه! به توصیف چنین منظره ای واژه ندارم...
سپس آهسته نوشتم:
فقط ای اشک امانم بده تا سجده ی شکری گذارم...


سیدحمیدرضا برقعی

کربلا یعنی که یار رهبری...

کربلا یعنی تولی داشتن
مهر حیدر عشق زهرا داشتن

کربلا یعنی تبری شدید
از پلیدی های دوران و یزید

کربلا یعنی اطاعت از امام
گه به حکم او نشستن گه قیام

کربلا یعنی که یار رهبری
از حسین عصر خود فرمانبری

کربلا یعنی تحول در وجود
جامه ی زهد و حیا در تار و پود

کربلا یعنی به حق واصل شدن
یار حق و دشمن باطل شدن

کربلا یعنی بیا جانانه شو
گرد شمع عشق حق پروانه شو

کربلا یعنی کتاب عشق حق
از الف تا یای او سرمشق حق

کربلا یعنی که آن زیبا نماز
روی بر درگاه رب بی نیاز

کربلا یعنی که خون آب وضو
با خدا بی واسطه در گفتگو

کربلا یعنی همیشه مکتبی
تو حسینی ، خواهر تو زینبی

شعر خوانده شده توسط محمود کریمی

مسافر علقمه ...

افسران - السلام علیک یا ساقی العطشان

قدر عباس را فقط اربابش حسین میداند ... قدر مسافر علقمه را حسین میداند ...

قدر ابالفضل را فقط خواهرش زینب دانست ... عباس، علمدار حسین بود ... عمودی آهنین خیام حسینی ... نوکری برای اربابش حسین ...

آب ننوشید، به این خاطر که یادش به لبان تشنه علی اصغر افتاد ... آب را بر آب ریخت و جان را در کف گرفت ... جانش به مشک بسته بود ... دست راستش(محل لبان علی) را گرفتند، آخ نگفت ... دست چپش را هم ... آخ نگفت ...

بدنش را تیرباران کردند و چشمانش را نیز ازو گرفتن ... آخ نگفت ...

جگرش سوخت وقتی دید مشک نیز گریه میکند از برای غم حسین ... مشک سوراخ شده ... عباس هم اینک بانگ بر می آورد: برادر، برادرت را دریاب ... اولین بار و آخرین بار در عمرش ارباب را برادر خطاب کرد بود ...

حسین کمر خویش را شکسته بر زمین افتاده دید ... بانگ بر آورد: آه ... هم اینک کمرم شکست ...


به فدای کمر شکسته ات یا حسین ...

خدایا آسمانی ام کن ...


:((

خسته ام ... خستــــه ...
زبون حال خیلی از ماها این روزا اینه که ... خدایا ... تاکی؟ خسته شدم ... به مولا خسته شدم.
از خودم بیشتر از همه خسته ام ... از بسیاری گناهام ...
یعنی میشه منم بپرم؟ منم برم پیش محمد،میثم،علی،مهرداد،یا حتی برم پیش کسایی که اونا رو دوست دارن؟

خستگی ...
چه واژه بی معنا و پر دردی ... :((