وجوب امر به معروف و نهي از منکراز ديدگاه امام خميني(رحمت اللّه عليه)


وجوب امر به معروف و نهي از منکراز ديدگاه امام خميني(رحمت اللّه عليه)
وجوب امر به معروف و نهي از منکراز ديدگاه امام خميني(رحمت اللّه عليه)





هر يک از امر و نهي در اينجا به واجب و مستحب تقسيم مي شود،پس هر آنچه از نظر عقل يا شرع واجب است،امر به آن واجب،و هر چه از نظر عقل قبيح يا در شرع حرام است نهي از آن واجب است امر به آن نيز مستحب،و آنچه کروه است نهي از آن مستحب است.
تحريرالوسيله؛ج1،ص425اگر عده اي که به اندازه ي نياز نيستند و در بر پايي واجبي بر آيند،و بقيه اقدام نکنند و افراد حاضر نتوانند بقيه را جمع کنند وجوب از آنان ساقط مي شود و گناه به گردن متخلفين خواهد بود.
تحرير الوسيله؛ج1،ص425امر کننده و نهي کننده بداند که آنچه را مکلف ترک کرده معروف است و
آنچه را مرتکب شده منکر است.بنابر اين بر جاهل به معروف و منکر امر و نهي واجب نيست،و در اينجا علم،شرط وجوب است مانند استطاعت در حج.(1)

پي نوشت :

(1)يعني همچنان که بر مکلف حج واجب نخواهد شد مگر پس از حصول استطاعت،بر مکلف امر به معروف و نهي از منکر واجب نيست مگر پس از آگاهي به معروف و منکر.

منبع: راسخون

روح خدا ... روح الله

بسم رب الملائکة و الروح

            سالهای میگذرد، حادثه ها می آید

                                                       انتظار فرج از نیمه خرداد کشم

نیمه خرداد شد و تاریخ چشم فروبستن مردی را دید که پیامبر گونه آمد و علی وار جنگید و حسینی ماند .... مردی که دنیا را با سخنان خویش تکان داد ... نظام بلوکه گری غرب و شرق را شکست و نظامی جدید به میان آورد ...

مردی از تبار حسینیان که با قیام مهدی وار خویش، این باور را با وجود آورد که مسلمان قدرخویش میداند ... میداند که جهان در پیش روی او، نه تنها آینده ای تاریک که شیطان صفتان بلوک غرب و شرق در پی ایجاد آن به عنوان نظم نوین جهانی بودند، است بلکه جهانی درخشان در مقابل وی قرار داد ... حکومت الله بر آنها ...

روح الله باور به خدا را در میان مردمی که این باور درونشان خلاصه شده بود در نماز و فروع دین، عملی نشان داد و فهماند که "مسلمان آزاد است"."مسلمان حق انتخاب دارد."

نظامی را پایه گذاری کرد که جهان را هنوز که هنوز است متحیر خود ساخته ... اصلی را بیان و تبین کرد که در عین توجه به  رای مردم نظارت حاکم فقیه را نیز درخود دارد. سربازانش را بچه هایی معرفی کرد در گهواره بودند و دو دهه بعد کربلا و حماسه ای نو نوشتند.فرزندانی را تربیت نمود که حماسه ی خیبر و حماسه بدر را تکرار کردند و فتح مبین را به ارمغان آوردند و در هوای ربشان مجنون شدند ... سربازانی که با نفس خویش جنگیدند و دشمن دل را به اسارت گرفتند... هوای خود را شکست داده و آنرا به نیستی سوق دادند...

امیدش را کودکانی معرفی کرد که در دبستان معرفت درس عشق بازی با خدا میخواندند و در سالهای بعد کسانی شدند مثل احمدی روشن،رضایی نژاد و قشقایی ... کسانی شدند که برابر بهت و حیرت جهان به دور از هرگونه چشم داشتی تحریم ها را شکستند و حماسه ای نوین آفریدند...

کاش قدر کسی را بدانیم که من و تو را "ما" معرفی کرد و دفتر عشق به میهن را رنگ و روی دیگر داد ...

کاش ...

افسر بسیجی جنگ نرم 



12 بهمن...

بازم بهمن اومد... یادش بخیر چه روزایی بود

همه یک دست،همه یک رنگ و همه متحد، هیچکس کاری نداشت اون یکی دینش چیه؟مرامش چیه؟همه دنبال یه هدف بودند و اون رسیدن به آزادیی بود که امام نویدش رو داده بود...

۱۵ سال چشم انتظاری کسی که همه عاشقش بودند...۱۵ سال عاشقانه درباره مردی حرف زده که برای اولین بار درد دل مردم رو گفت... ۱۵ سال تبعید برای مردی که عشقش خدا و مردمش بود....

ساعت ۹:۳۳ هست.امروز ۱۲ بهمن ۱۳۵۷، همه مردم اومدن مهرآباد...از خودم می پرسم چی شده مگه؟ قرار چه اتفاقی بیافته که همه از پیر و جوون و مرد و زن رفتن فرودگاه؟؟ برای چی خیابون رو گل بارون میکنن؟ نمی دونم چرا نمی تونم به نتیجه ای برسم، توی همین فکرا بودم که دختربچه ۶، ۷ ساله با اون حالت شیرین بچگی بهم گفت:" آقا؟ پس امام کی میاد؟کی میرسه؟"

من:"امام؟"

دختربچه گفت:"آره دیگه، بابام بهم گفت امام خمینی میخواد برگرده"

از لحن شیرین دخترکوچولو حسابی خندم گرفته بود ولی خودمو کنترل کردم و گفتم:"نمی دونم خانوم کوچولو کی امام میرسه"

دخترک با خنده رفت طرف مردی که اون طرفتر واساده بود و دستشو گرفت...

من امام رو فقط یه اسم و چند تا عکس و یه سری اعلامیه میشناختم.آخه وقتی فقط ۳ سالم بود امام رو به خاطر مسائل امنیتی تبعید می کنن نامردا...حالا بعد از ۱۵ سال...

توی همین فکرا بودم که یهو دیدم جمعیت از صدای صلوات منفجر شد...

اللهم صل علی محمد و آل محمد...

صدای صلوات همین طور مثل آژیر از مردم درمیومد... فکر کردم حتما دوباره گاردی ها حمله کردن... سراسیمه رفتم که سنگر بگیرم توی یه جوب، اما دیدم ملت دارن با تعجب بهم نگاه میکنن... منم که از خجالت نمی تونستم سرمو بلند کنم آروم گفتم:" چی شده؟" یه پسر قدبلند که لباس همافران رو داشت جواب داد: "امام آمد..."

سجده شکر بجای اوردم و همراه جمعیت به سمت بهشت زهرا راهی شدم تا امامم رو ببینم و در راهش قدم بردارم...