عصر جمعه ...
دلم بر سر خود زد که چرا بی کس و همراه؟
همه در پی عشقند و تو در وادی جهلی ...
همه در برهه مستی و خرمان ؛
همه هستی ز برای دل عاشق، گرو مهر خداوند شود
دل معشوق پر از مهر خداوندی عاشق شده است ...
و به این باور و ایمان برسیدم که همین عشق که هر کس که به وی تهمت بی شرم و حیایی بزند موهبت عشق به اندازه قطره نچشیدست
عصر این جمعه دلگیر؛ سرانجام
سرم حق به دلم چنین عاشق و شیدایی معشوق شود
آه ...
سرانجام
دلم حق به دلم داد که عاشق بشود
عاشق یک گل نرگس بشود ...
شاعر: ابوالفضل عیسی زاده | shieh110

