از کودکی شنیدم کوچه ...

تاریک بود ...

تنگ ...

و دری که به سوی نور در آن کوچه باز میشد ...

و بانویی از نور که در آن خانه با دستانی زخمی گندم میسائید ... آرد میکرد.

بانویی که پیامبران را مادر بود.

یکی مادرِ پدر پیامبر خویش ...

یکی مادرِ پیامبر پسر خویش ... پیامبر کرب و بلا ...

اما

روایت کوچه ای که من شنیدم برایم عجیب است

مگر میشود مادر پیامبران را سوزانید؟ مگر میشود دخترِ حبیب خدا را زد؟

من میگویم آری! میشود ...

میشود شکم های پر از حرام داشت و حتی خود پیامبر را هذیان گو! دانست.

میشود خود حرامی باشند و غدیر را فراموش کنند ...

میشود بی هیچ پدری بود و مظهر تجلی آیه تطهیر، سوره کوثر، آیه ولایت، آیه زکات را زندگی ستاند ...

آری ...

میشود ...

در مدینه شد.